پسر رفت آرایشگاه باید اسفند دود کنم و شمع روشن کنم و سوم شعبان رفتیم مولودی عروس عذرا و خواهر زنگ زد که بریم . و به همسر زنگ زدم که خرید انجام بدهد و متن های سارا را دیدم که برای خواهر فرستاده بود پیام دادم تو گروه و وقتم داره هدر می رود . و باید به تکالیف بچه ها برسم و لباس ها را صبح شستم و به همسر زنگ زدم و حمام رفتم و موهام رو بابلیس زدم و آرایش کردم و کوروش رفتیم خرید انجام دادیم . و فردا نمی دونم مهرنوش میاید یا نه ؟ و سمیرا سیب خورد کن داده با سیر له کن سوغات آورده از کیش . و سرم درد می کنه . الان خواستم به آیدا پیام بدهم ولی پاک کردم و دعوت شدیم برای شب خونه آیدا و پنج شنبه دعوت هستیم تولد تیدا و پیام بدهم که میایم و کاش فردا مهرنوش بیاد و پدر بزرگ ایلیا هم فوت شد براثر سرطان لوزالمعده و انقدر سرطان پیشرفت کرده بود که وقتی باز کرده دکتر کاری از دستش بر نیومده و بسته و نخواسته که عمل کنه . و نگرانم برای معصومه هم این مشکلات بوجود بیاد و باید چه بکنم . ؟
امروز خواندنم ترک نشود و به چرتکه دختر هم برسم قبل از آمدن همسر و کلی کار برای انجام دادن دارم
درباره این سایت