تو گروه بزنم که تولد می روم و صد تومان هم می دهیم . و هیجان زده هستم هنوز بابت وبلاگی که داشتم و کارهام و برنامه ریزهام رو توش می نوشتم و واقعا نمی دونم چرا بعد از پنج سال به طور ناگهانی ننوشتم و مهمتر این که چرا یادم نمی اومد و نمیاد که می نوشتم . عجب ذهن تاریکی دارم .
چقدر همسر اذیتم می کرده درست مثل الان و منشا تمام مشکلات بوده . و چطور من ساده بودم که مشکلات رو نمی دیدم و چقدر می تونستم کور و احمق و سطحی باشم . و چطور نوشتن باعث بوجود امدن معجزه می شه
دندانم لق هست و وضعیت دندانهایم حسابی خراب هست و نمی دونم باید چه تدبیری را در پیش بگیرم برای دندان هایم .
تکالیف دختر مانده باید برم تو سایت و بنویسم و چرتکه هم داره و باز دختر رو چنگ گرفتم . و باز داره غر می زنه و من اعصاب ندارم .
درباره این سایت