ده دقیقه دیگه مونده تا کلاس تموم شه و ساعت هفت و هفت دقیقه هست . دندانم درد می کنه و باید برم دندانپزشکی . و شب بریم خونه پدرم و پیش خواهر هام . و دندانهایم مثل یک خانم هفتاد ساله هست از بس که اذیتم کردند . دنبال دختر رفتم . و اومدم خانه و کلی برگه چاپ کردم برای مطالعه و باید برنامه ریزی داشته باشم و شام چی بذارم و خرید هم داریم . و از مبتکران زنگ زدن که پسر بره آزمون بده و نمی دونم برنامه اش رو چطور اجرا کرده . و باید چطور بگم که باید سوال حل کنه و کلاس آقای قیاسی کی باشه . و گزارش به کی بدهد . و نگاه کنم تقویم رو . و پیام از رباتیک اومده که چهارشنبه چهار اردیبهشت تعطیل هست . و دوست دارم پسر کلاس خط بره و کلاس خط خودم هم برم و نمی دونم پیش کدوم استاد برم بهتره . و چرا بودجه بندی پسر را نمی بینم و مامان عرشیا دکتر هست و صبح تا ظهر دارو خانه هست و چطور به عرشیا کمک مید ه و خانم مهندس هم این کلاس و اون کلاس هست و چطور می تونه به شیدا کمک بده و من چه مهارتی رو ندارم ؟ و به همسر بگم که برگه آ چهار بخره .
برنامه دختر چه هست نوشتن از حرف ط و روانخوانی دیکته و چرتکه و منتال کار کنه دختر . حفظ سوره نصر . هشت تا هشت تا بنویسه و سه تا سوال .
عکس از تکالیف دختر گرفتم و برای مامان سلوا فرستادم . باید بیشتر دهنده باشیم تا گیرنده و خوشبختی یعنی مفید بودن نه خوشبخت بودن
درباره این سایت