سفر به قبله در 29 اردیبهشت 1387



امروز جمعه شانزدهم فرودین نود و هشت و باز از خواب که پاشدم شروع کردم به گذروندن وقت توی سرم و دست بردار نیستم برای متوقف کردن گفتگوهای ذهنیم و پیش بینی های مختلف و کی میخوام مهارت کنترل ذهنم رو بدست بیارم

 

دو روز هست برنامه مطالعه ندارم و باید جبران کنم و دختر سه تا تکلیف باید بنویسه از خان آکادمی و پلی کپی هاش و روانخوانی هم انجام نداده و چرتکه اش هم مانده 


ساعت بیست و یک و پنجاه و چهار و همسر امروز مهتابی های کابینت ها رو درست کرد و برق کشیش مشکل داشت و رفت سنگ نقره خرید و پوشه و شیر و وسایل برق کاری و هر وقت به کارهای سارا فکر می کنم حسابی بهم میریزم و بسیار آدم خطرناکی هست و همه هم میشناسنش و از طرفی فوق حرفه ای هم هست و تو خوب نشون دادن خودش مهارت داره و تو بد نشون دادن دیگران هم حرفه ای هست و باید بپذریم که یک قسمتی از زندگی پذیرفتن این حقیقت هست که اینجور آدمها وجود دارن و تو بعضی شرایط می تونیم اوضاع رو تغییر بدیم و تو شرایط دیگه نمی تونیم .تو رستوران بیف استروگانوف سفارش دادیم با سالاد سزار و با پیتزا آمریکایی چیکن بیف و نامبر وان برگر و ماءالشعیر ماگی و کلی دود هم رو میز راه انداخت بعد از آوردن ماگ ها و غذاهای نامبر وان همیشه عالی هست و همیشه غبطه میخورم که چرا همسر بیشتر وقت نداره که با ما بگذرونه و کارهای بیشتری برای خانه انجام می دادیم . و خانم دوبی با بچه اش کل تعطیلات رو رفته اونجا و مطمئن هستم که برنامه میریزه که کلا برای زندگی بره اونجا و من چرا انقدر نگرانم و عجول و چرا صبرم کم شده 

 

 

 


دختره برای من هر کاری دلش می خواد می کنه و کسی نیست بشوندش سر جاش و از این به بعد باید بدونه که من هم بلدم مثل خودش باشم و فکرکرده که می تونه هر کاری دلش خواست انجام بده و هیچ کس جلو دارش نباشه و برادر خوب حواسش هست و خدا رو شکر تاکتیک من جواب داده یعنی عاشق خودم هستما . دیگه بازی دادن  و بازی کردن رو یاد گرفتم . ها ها ها . خخخخخ .

چقدر شنگولم من . البته به خاطر گذروندن دوره هست . تو  دوره کلا افسردگی می گیرم . و بعدش باز خنده رو لبام هست و احساس قدرت می کنم 

مشکل زندگی اینه که همیشه اونجور که بخواهیم مطابق میل ما پیش نمی ره و قشنگی زندگی همینه 

برای پسر سوالاتش رو چاپ کردم و باید حل کنه و خونه بهم ریخته هست و ناهار نمی دونم همسر می یاد یا نه و مادر و پدرش رو برده خونه پسرعموی مادرش برای عیادت خانمش که عمل قلب باز انجام داده

گشنمه . حس و حال کردن ندارم که باید برم توی گروه خارجیم 


دیروز خواهر زنگ زد که بریم خونه دختر دایی فاطی و کلی هم درباره زنداداش ها حرف زد و دیدم که چقدر نظراتمون بهم نزدیک هست و دلیلش به خاطر عکس ها بوده که تو گروه گذاشته شده و دلیل این که سمیرا تو گروه خانواده پذیرفته شد یک دلیل اساسیش سارا بوده و دلیل اینکه من تو خانواده همسر پذیرفته شدم دلیل اساسیش مژگان بوده و چقدر آدم ها می تون تو زندگی ها موثر باشن و چقدر آدم ها بازیچه دست دیگران هستن و همسر هم فوق العاده می تونه بازیچه بشه و خودش اصلا خبر نداره و چقدر نگرانی های من زیاده و اگر نوشته ها و حرف های فروکس و بنجامین نبود رسما نابود شده بودم و چقدر موثر بودن این آدم ها تو مدیریت خودم و خدا رو شکر که این آدم ها رو دارم و گروه آمریکای فلای لیدی هم بی نظیرن و هرچقدر خدا رو شکر کنم باز کمه 

نوشتن بهترین مدیتیشن هست و بهترین وسیله پاکسازی روح و روانه . و چقدر هیجانزده هستم و دلیلش اینه که فروکس کلی فیلم جدید تو یو تیوب داده که هیجان دارم هر چی زود تر برم ببینم ‌ . البته کار شکنی های همسر برای شارژ اینترنت باعث نگرانیم میشه و یکی از آدم هایی که بهترین استفاده ها رو از اینترنت کرد شاید من باشم و دلیلش تسلطم به روی زبان انگلیسی بود ولی همسر نگران اینه که حد استفاده از اینترنتم زیاده و شاید توجهم بهش کمه و این مشکل منه و نظرش اینه که تو الویت دهمه منه و دوست داره که لااقل تو الویت سوم و چهارم باشه 


عکس هایی که تو پارک انداخته شد خیلی قشنگ شده  و چقدر بذاتی وجود داره بین جمع های که تشکیل میشه و بد ذات تر  از همه فریبا و دختراش هستن و بد ذات دیگه سارا هست و جالب اینه که خیلی هم حرفه ای هستن تو جلب محبت اگه بخوان . و مشکل اینجاست که انقدر مردای ما کمبود محبت دارن که جلب میشن و این مشکل ماست که قدرت محبت کردنمون کمه . میخوام بگم که از این به بعد هر مشکلی و بد رفتاری که ببینم اصلا کوتاه نمیام و چشم پوشی نمی کنم و هر جا که باشه میگم و نمیزارم که هر کس هر جور که دلش خواست رفتار کنه و شانس آوردم که سارا با همسر خوب رفتار کرد . چون همسر به خاطر عدم نظم اعصابش بهم ریخته بود و ما باید جوجه کباب می آوردیم ولی به خاطر حرفی که تو گروه زدم نیاوردم و از این به بعد می دونم که چطور باید از خودم دفاع کنم و جالبه که آدم ها که به ما محتاج میشن شروع می کنن به محبت کردن و چه زود بدی ها رو فراموش می کنیم . در هر صورت سیزده بدر خوبی شد و برادر دنبال خواهر رفت و من باید اون شوک رو تو گروه می دادم چون باعث اتحاد بیشتر شد و خدا رو شکر که از قیافه اومدن های خانم ها راحت شدم و مثل مهناز که با ت رفتار می کنه و همه را جمع می کنه به نظر میاد که من هم تونستم همه رو جمع کنم و تا چه حد موفق بودم نمی دونم . و کاری که کردم مادر شوهر را آوردم این یعنی خواستم که این دور همی خوب برگزار شود و دلم میخواست که از حرف و حدیث ها کم شود و خوشحالم که سیزده بدر خوبی شد و من نقش داشتم و باعث شدم به بقیه خوش بگذره و لااقل خودم اینجور فکر می کنم و البته شرایط هم دست به دست هم داد . 

دیروز خاله زنگ زد که دعوت کنه برای هفت خواهرش و خوب شد که من گوشی رو برداشتم و معلوم شد که خاله به برادرشوهر زنگ زده و گفته که خاله فوت کرده و برادر سوهر گفته به مادر شوهر چیزی نگو و خودم میگم و جالب این که برادر شوهر اون روز مهمونی داشته و نمیخواسته مهمونیش بهم بخوره و صداش رو در نیاورده و مادر شوهر گفت که خاله زهره زنگ زده و نه دخترش و چقدر برادر شوهر موش می دونه و شرایط را به نفع خودش تغییر میده و جالب اینجاست که خاله گفت برادرشوهر کوتاهی کرده و خاله نکرده زنگ بزنه که چرا خواهر نیومده و عقلش نرسیده که ممکنه برادرشوهر موش دونده باشه و احتمالا طول دادن مراسم ختم به خاطر منتظر ماندن مادر شوهر بوده و نمی دونم

دختر خواهر مادر شوهر زنگ زد و رسما دعوت کرد و بهترین کار رو کرد 

دیشب همسر باز عصبانی شد من رفتم تو تلگرام کامپیوتر با هات اسپات گوشیش و رمز گوشیش رو عوض کرد و خلاصه هر کاری می کنه تاارتباط ما رو به صفر برسونه و اینترنت رو هم شارژ نمی کنه و نگرانم پول موبایلم رو هم نده و تلفنم هم قطع بشه و من اینجا ننویسم میمیرم و مجبورم دوباره تو دفترم بنویسم 


اومدیم خانه و همسر گفت به پسر درس رو بذار کنار و بیاپیش خودم سر کار . و ناراحتم برای این که سارا انقدر مهارت داره که به همسرم انرژی داده و اونوقت من احمق بلد نیستم آدم ها رو خوشحال کنم و از نداشتن مهارت داره حالم بهم میخوره و بقیه مهارت دارن . سارا و مژگان و مهنار 

 


همسر سیم مانیتور کامپیوتر را دستکاری کرده و آی پد را هم برداشته برده و الان باباجونی و مادر شوهر هم رو تخت و مبل گرفته اند و خوابیده اند  و نمی دانم باید چه بکنم و همسر چرا حالش بد هست و نقش من چیست و نگرانم بابت این حجم حسادت و برای این که زندگی من خوب هست دارن دق می کنن و تگرانم بابت این که پسر و همسر تنها باشن و جاری و زندا اش از خداشون هست که ما تنها باشبم و هر مسافرت را به ما کوفت می کنن و زهرمارمون می کنن و باید چه کنم و آیا باید حرف بزنم و چرا تهدید به حساب میام از لحاظ بقیه و باید چه بکنم و غلط کرد که به خودش گرفت و حتما انقدر عوضی هست که همه تشخیص بدن . و وظیفه من چیست و الان به همسر زنگ بزنم و مطلب بخونم 

 

 


ناراحتم و استرس دارم و چقدر آدم ها می تونن مشکل درست کنن و چطور می تونم آرامششم رو حفظ کنم و فریبا پاشد رفت برای دستشویی و تو کار کسی دخالت نمی کنم و بهش بر خورده بود و مهدیه و سمیرا رفتن دستشویی و مادر شوهر را آوردم چون قدمش خوب هست و صبح شنیدم که سارا لفت داده و مجید حواسش بود و سعید هم همراهی کرد  و نگرانم بابت حرف داریوس که گفت بهترین کار نشون دادن این است که خودت رو دوست نشون بدی و درگیر نکنی و باید چه کنم که چه بخوام و چه نخوام هدف درگیری حسودها قرار میگیرم و چرا همه هول میزنن و باید چه کنم و خواهر هم به رفت و آمد آنها فکر می کنه و باید بشینم پای حرفا تا ببینم که چه می گویند و از من خوششون نمیاد خب باید چه کنم و دیدن که تو مهمانی چه کردن و به قول اورلیوس همه حسود و همه بد و کسی نمی تونه آسیب بزنه و مادرشوهر هم هی غر زد و الان نمی دونم که چه اتفاقی می افته و چرا باخودم آوردمش چون قدمش خیر هست و من چون به نفع خودم فکر می کنم اینها را باخود آوردم و صبح پسر عصبانی شد لپ تاپ رو پدرش آورد و قیچی رو پرت کرد و سارا فکر می کنه می تونه بین ما رو بهم بریزه و همه هم میشناسن که چطور آدمی هست و اگه همه هم با ما بد بشن و باز خدا هستد

 

 

نگرانم بابت  حرف مادر شوهر که گفت پسرم همش داره کار می کنه و دختر فریبا گفت از من عکس نگیریا و خدایا چقدر آدم های حال بهم زن وجود دارن و همسر را گذاشتم و خودم آمدم و از برگزاری مهمانی فهمیدم که من خیلی چیزها بلد نیستم و شهناز گفت که بچه ها را میفرستم که باهات بیان و نمی دونم که رفتارم چه باید باشه و همیشه اذیتم می کنه و باید بهش بفهمونم که کی هست و چی هست و از همه بدتر فریبا و اونا که گفتن چقدر بدجنسی و پاشدن رفتن و باید چه کنم و راه حل چیست و خواهرم هم نمی خواست که بیاد و گفت که خونه ماهم آمدن و تمام این سال ها خواب عقرب که می دیدم تعبیرش سارا بود و واقعا هم کاری از دستم ساخته نیست و آیا برم بهتر نیست و کار درست چیست و به پسر زنگ بزنم 

ناراحتم بابت پسر که قیچی را پرت کرد و پارچه مبل پاره شد و باید چه کنم و ناراحتم بابت این که خواهرهام باور کنن که من مشکل هستم و نمی دونم باید چه کنم و راه درست چه هست وو حسود وجود داره و باید چه کنم و برم مطالعه کنم و در قفل نباشد و این باعث هیجان مردها میشود و ضمیر ناخودآگاهم چطور کمکم کن و سارا مریم را هم اینطوری از راه بدر کرد و فریبا معصومه دا همینطوری کنار گذاشت و راه حل چیست و من چه رفتاری باید داشته باشنم

دختر خاله جوجه کباب تهیه کره و آش پخته و باقالی پخته و میوه آوروه و واقعا نمی دونم که باید برم و یا بنشینم همین جا و از این که نمی دانم تصمیم درست چیست نگرانم و از این که برادرها غصه بخورن و من باعثش باشم نگرانم . و من بشم درس عبرت دیگران و رفتار با من بشه پله و کلاس اونا و اگر من باعث صمیمیت خانواده باشم اشکال نداره و برادر گفت که فلانی لفت داده و ناراحت شده و فلانی گوه خورد که گفت من نمیام و میخواست به خودش نگیره و به درک که به خودش گرفت و واقعا نمی دونم باید چه کنم و راه درست چیست ؟ و عقرب هنوز میخواد که نیش بزنه و راه مقابله با عقرب چیست و پسر امروز تهدید کرد که آبروی خانواده   را می برم و میخواد دروغ بگه که از نگار دست برداشتم و حرف هایی زد که اعصابم را بهم ریخت و نمی دانم باید چه کنم و کار درستی کردم که مادر شوهر و پدر شوهر را آوردم تا نحسی سیزده دامنمان را نگیره و دوست دارم برم برگه هام رو بیارم و فریبا اومد گفت مادرشوهرت روی کاپشن دخترم نشسته و چقدر کارهاش و رفتارهاش منزجر کننده هست و چطور دوری کنم از آدم های عوضی و چطور علیرضا رفت بازی کرد و نیومد کمک و داماد خانواده هم آخر اومد و نمی دونم باید بروم یا نه . ضمیر ناخودآگاه کمکم کن و راه درست را نشانم بده 

حسم حس خوبی هست و کاش از تو ماشین برگه ها رو آورده بودم و برادر رفت و خواهر را آورد و این بی شرف چند بار تا حالا لفت داده بود و اولین بارش نبود و نمی دانم باید چه کنم و کاش به همسر حرفی نزنن که بهش بر بخوره و باید چه کنم نمی دانم و الان افت میده و بعد باز میاد و میخنده و با برادر هم همین کار رو کرد و سر سالگرد پدر میثم دیدی نیومد  و پس کرم داره که میخواد من رو بده جلوه بده و واقعا نمی دونم چکار کنم و او شمال هم برای این که سفره را تو سوئیت ما نندازن چکار کرد و حالم بهم میخوره از کارهاش و رفتارهاش و واقعا نمی دونم که باید چه کنم و با وجود این طور آدم های حال بهم زن باید چه کنم 

دیروز گویا صبح رفتن تهران و بعد  برادرزاده ها میخواستن برن پیش برادر و همگی رفتن و اونجا حرف شده که سیزده بدر بیایید پیش ما و اونجا تصمیم گرفتن که خونه زنداداش باشن و مادر عروس و پدر و خاله اشون هم پیششون بودند و همسایه بالایی هم و کباب پز بوده و من نمی دانم باید چه کنم و عکس العملم چه باشه برادر بزرگ و وسطی همراهیم کردن برای پدر و مادر و واقعا نمی دانم که با این حجم حسادت نسبت به خودم چه عکس العملی می تونم داشته باشم و با این مهارت کم 

میگه تیکه میندازی . تو و همسر مهارتتون تو تیکه انداختنه و کارهای خودتون رو به ما نسبت میدین و بدم میاد ازتون و از کارهاتون و از حسادت هاتون و واقعا نمی دونم چه کنم و مطمئنا کلی عکس میاندازن و اگر آیدا بود که کلی از آیدا هم سواستفاده می کرد و دلم برای خودم میسوزه به خاطر مهارت های کمم و نمی دونم باید چه کنم و اگر نبود من باعث خوش گذروندن اینا میشه پس بهتر که من نباشم 


صبح زنگ زدم که برنامه چه هست و خواهر گفت تیکه انداختی و چون من گفتم میام سارا نیومده و گفته که میرم پیش مامانم و باهم رفتن خونه مادر رن برادرزاده و ابنجور میخواد جا بندازه که من آدم تیکه اندازیم و خودش هیچ مشکلی نداره و خواب عقرب دیدم و یادم اومد که خواب یه تا عقرب را دیدم تو آشپزخانه پشت لباسشویی و این سری هم زیر تخت تو اتاق خواب و همسر هرچی دنبالش گشت پیدا نکرد . و من باید چه عکس العملی داشته باشم و سارا تو خونه ی ما نشست و پا نشد در صورتی که من تو خونه اش کار کردم و تو مهمونی خودش خوش برخورد شده بود تا  من خوب رفتار کنم و خیلی خوبه که من دقیقا می تونم پیش بینی کنم که نقشه هاش چه هست و باید قوی تر باشم و مهارت بیشتری بدست بیارم . و آدم های حسود دور و برم زیاد هست و من هم باید بلد باشم که چطور بازی کنم . و طرح دوستی میریزه با آدم ها و اینطور هم ازشون استفاده می کنه و هم ضربه می زنه و معصومه هم گفت که سارا به  زندادش گفته که میاد و حالا تصمیم گرفته که نیاد و به احتمال زیاد به خاطر اینه که من دارم میرم و میخواد اینو بگه که هرجا من هستم اون نمیاد و باید بیشتر خونه پدرم برم 

بیچاره من که همچین بد خواهانی دارم و نمی دونم چکار کنم و نگرانم می کنن اینجور آدم ها و یاد حرکت سارا تو شمال افتادم که بی خود و بی جهت گیر داد به برادر و هی می گفت اینو بیار و اونو بیار و تو مسافرت خانومانه هم چه کرد و گذاشت رفت و میخواست که برگرده و واقعا عقرب فامیل هست و از طرفی جوری رفتار می کنه که بقیه را جذب می کنه . رشته پلو درست کرد . فیلم های مامان رو گذاشت در روز سالگرد و غذا ها رو می پزه و بدون وجود من کاری می کنه که به همه خوش بگذره و باید چه کنم و همه هم تشخیص میدن ولی چون احتیاج دارن رفت و آمد می کنن و رفتار من چه باید باشه . الهی بگردم دور خودم که اینجور آدم ها دور و برم هستند و خب حالا برگردم به کارهام 

آرایش 

ظرف های سیزده به در 

سالاد الویه 

 


بعد از گوش دادن به فیلم یوتیوب 3Questions to Help Find Your Dream Career مصمم شدم که بقیه فیلم های فروکس را دانلود کنم و پانزده فیلم تاپ را دانلود کردم و تبلت جا نداره و رمش هم پر شده و باید رم جدید بخرم .

چقدر گوش دادن به حرفای فروکس آرامش می دهد و باعث میشود که روی ذهن بتونیم کنترل داشته باشیم و خواندن

I have 15 ideas to change your life . Do you have 5 minutes? از روی medium تاثیر گذار هست 

با اینترنت ساعتی تبلت از یوتیوب دانلود انجام دادم و خانم لطفی هم زنگ زد برای ثبت نام زبان 

پول عیدی ها را مرتب کنم و به همسر زنگ بزنم برای ثبت نام زبان 

ناهار بذارم 

مطالعه برگه های چاپ شده انگلیسی 

طراحی تری دی مکث یاد بگیرم به جای حسابداری 

خیلی دلم میخواد بدونم پسرعموی پسر کجا کار می کنه و کارش چیه و چطور ما اجازه پرسیدن نداریم 

یادم اومد مینا برای اولین بار من رو با چت روم آشنا کرد در کافی نت و الان هم مریم پسر را با فیلم و دانلود آشنا کرد و چقدر دور و بری هامون دلشون میخواد که ما رو از خط مستقیم منحرف کنن 

نمی دونم تلگرام نصب کنم و یا بی خیال تلگرام بشوم 

به حرف های فروکس در یوتیوب حتما گوش بدم

تاگل رو نصب کنم رو تبلت 

نوشتن برنامه غذایی هر روز 

برنامه دختر را نگاه کنم از سایت 

خونه را مرتب کنم 

حساب و کتاب پول عیدی ها 

زنجیر برای پلاک بخرم 

بودجه بندی های قلمچی را نگاه کنم 

درس همان روز همان روز خوانده شود 

 

 


ساعت دوازده و ربع همسر زنگ زد به مشاور و از لحاظ من این مشاور جواب نمیده و هنوز اعتقاد دارم باید بیرانوند بیاد با تمام مشکلات و رند بازی هایی که داره و به نظرم با اون به نتیجه می رسیم و ناراحتم بابت این که تراز پسر انقدر کم تغییر کرده و تحلیل کارنامه پسر جالب بود و تازه معنی مثبت ها رو می فهمیدم و معنی بازه های تراز را و نمی دانم باید چه کنم و نگرانم و صبحا که از خواب پامیشم بسیار افکار منفی دارم و باز یاد حرف خواهرزاده افتادم و حرف سارا و از این که انقدر راحت حرفش و دروغ هایش را می پذیرند عصبانی هستم و یا می تونم موقعیت را تغییر بدم و یا نمی تونم و نیازی به حرص خوردن ندارم و چرا انقدر حرص میخورم و چرا انقدر پیش بینی می کنم و اون شروع کرد به حرف زدن درباره این که من نمیام و در شمال هم سر واحد ها و صبحانه خوردن و در سفر برای رفتن و برای ختم پدرشوهر که نیومد و لباس را بهانه قرار داد و از این به بعد یادت باشه که با کی طرف هستی و یاد کار سمیرا افتادم برای سالاد الویه و یاد رفتار خواهر سر کارگاه همسر و چطور همه را بر علیه من شوراند و دیسک من به خاطر سارا بود و چقدر حرص خوردم و چقدر من بازیچه دست بودم و گویا هنوز رفت و آمد داره و با اونی که رفت هم و یکی بدتر اومده خانم جلیلی که از همه بدتر و چقدر همسر بازیچه دست هست و ناراحتم از وجود اینهمه حماقت و خودم هم جزوه شون بودم و باید چه کنم ؟ همین که رفت و شهادت داد سر مهریه پدرش هم گفته که چطور آدمی می تونه باشه و برادر خوب گفت که همسر باید به حرف من گوش می کرد و امکان نداره برادر رفته باشه دنبال آنها و چقدر آدم های بد زیاد هستن و نمیشه ثابت کرد که ذات آدم ها چه هست و چقدر نگرانی های من زیاد هست و چقدر از سارا متنفرم و تو دوستان هم باز از سارا مامان دوست دختر بدم میاد و جالب این که از همه هم کار راه اندازتر هست و واقعا نمی دانم چه رفتاری با آدم ها باید داشته باشم و نگران حرف هایی که پشت سرم زده می شود هستم و باید چه بکنم و خواب عقرب چه هست و فنگ شویی خانه رو چطور تغییر بدهم و ناراحتم بابت این همه نیرنگ و حیله و چه باید بکنم و چقدر مشکل وجود داره و چرا رشته پلو و گفته مگه من خدمه هستم و با سمیرا چه رفتاری باید داشته باشم و چرا به خانواده خودم کم سر میزنم و همش به فکر درس و مشق هستم و نگران کلاس زبان هستم و نگران مشاور هستم و عرشیا چطور درس میخونه و چرا ما نتیجه نمی گیریم و آیا باید کلاس پیانو را تعطیل کنیم و نمی دانم واقعا و چرا من انقدر دور هستم و پروانه هم نیست چون که کنکوری داره و نمی تونه تمرکزش رو کلاس نقاشی باشه و باید نفرات برتر را ببینم و تاگل را چه کنم و چرا انقدر نگرانی دارم برای کنکور و چرا پسر هنوز متمرکز درس نمی خونه و خدایا و ضمیر ناخودآگاهم راه حل را نشانم بده و چطور عزم داشته باشم برای موفق شدن و خدایا کمکم کن و احساس تنهایی دارم به شدت 

دیشب ساعت یک و نیم خوابیدم و ساعت پنج و نیم بیدار شدم و الان میخوام یک ربع مطالعه کنم 


پیام آیدا که گفته بود سارا سکوت نکن و جواب بده حالم رو بد کرد و ناامید شدم بابت این که چقدر راحت میتونه سلراخودش رو در پوشش دوست نشون بده و واقعا نمی دونم باید چه بکنم و چه عکس العملی باید نشونبدم و برنامه ریزی مهدیس هم تحت پوشش رفتار سارا قرار گرفت و تازه فهمیدم که ورود بیشتر من به خانه پدری باعث شده که تهدید به حساب بیایم. و نمی دانم باید چه بکنم . و چرا ناراحتم . 


پاسخ تشریحی را بگیرم و سوالات ریاضی

ساعت چهار وونیم اول وقت یا آخر وقت 

نقش من چیست ؟

چقدر می تونه موفق باشه 

پیشنهاد من اینه که زمان بده هرچقدر تونست. هفته بعد آزمون داره و فیزیک و مسعودی کجاست و تاکیدتون رو حل آزمون باشه . چرا بودجه بندی تغییر داره .  

لایو اینستا گرام قلمچی و سوال درباره زیست آقای قلمچی . موفق تر ذهن شفاف تری نسبت به خود دارن . رفتم پیش مشاور . فکر کردن . ناقص هست . حرف مشاور را بشنوی و تحلیل کنی . فکر کنن و شما فکر کنی به نتیجه برسی .  

سوالات سال قبل 

درس همون روز رو شروع کردن

زیست دوازدهم را کی شروع کنید . 

استرس زمان کم . حجم زیاد . 

ذهن شفاف و بفهمی که چکار کردی 

کاش ‌کتاب زیستم همراه بود

کاش دینی ام رو می آوردم . 

هر سری بودجه بندی بیاوریم و و دختر خوابه و همسر هم نیست و نگران زنگ تلفن خانه هستم .

 


باید نوت برداری هم کنم 

پلو سفید باید می ذاشتم . خواب صبح عقبم انداخت . برنامه ننوشتم و دختر اومد باید روانخوانی کار کنه و برم تو سایت ببینم که تکالیف چه داره و نمی دونم تو تلگرام هم برم یا نه ؟ خیلی دلم میخواد یوتیوب های فروکس رو دانلود کنم . و خونه مرتب کردن میخواد و برنامه دختر را بنویسم و کلاس زبان دختر را نمی دونم ثبت نام کنم یا نه ؟ و کلاس باله نمی برم و آیا تصمیمم درست هست یا نه؟ گذروندن وقت با مامان ها خیلی مهمه مخصوصا مامان رسا و باید چه بکنم ؟ روش طاهره اشتباه هست یا نه ؟ خدایا کمک و نمی تونم تصمیم بگیرم . نقاشی ببرم یا نه ؟ ضمیر ناخودآگاه کمکم کن . شاید رسا را نیاورد . و چقدر فروکس تاکیید داره رو کتاب خوندن . برنامه هفتگی ننوشتم و انروز ساعت پنج و نیم با مشاور قرار داریم . 


حالم خوب نیست و تقریبا هر روز که از خواب پا میشم پتانسیل داشتن افکار منفی ام بسیار بالا هست و نمی دونم چرا همچین آدمی هستم و هر چی بیشتر می گذره بیشتر احساس می کنم کمبود مهارت و توانایی دارم و بیشتر احساس می کنم که هیچ چیز نمی دونم و باید چه بکنم و نگرانم بابت این که همسر داره میره و باز دسترسی بهش نداریم و نگرانم بابت تمام اتفاق هایی که داره می افته و بابت اینهمه نیرنگ و حیله . بابت ابن که کنترل رو خودم ندارم بابت درست استفاده نکردن از تلگرام و نگرانم بابت شروع شدن کلاس های دختر و نگرانم بابت این که عرشیا از لحاظ من بهترین استفاده را برده از عیدش و درصد قبولیش در پزشکی حتمی است و نگرانم بابت تزهایی که همسر میده و منطق های اشتباهی که داره و اینکه قبول می کنه پسر گفته از درس زده شدم به خاطر این که مامانم به زور من رو وادار کرده به درس خوندن و نگرانم بابت این که بیرانوند قدمش خوب هست برای ما و نگرانم بابت این که طرز فکرهای همسر تا کجا میخواد ضربه بزنه به زندگی و تا کجا میخواد ما رو عقب بنداره و چقدر احساس می کنم که عقاید و رفتار و تصمیم های همسر تو عقب نگهداشتن ما و دور و اطرافیانمون موثر بوده و نمی دونم چطور بایدموثر باشم و تکلیف من چیست و چرا در حال نمره دادن هستم و چرا انقدر اطلاعات من در همه زمینه ای کم هست و چطور می تونم همسر را همراه کنم و چطور به همسر بفهمونم که طرز فکر و اعتقاداتش مشکل های اساسی داره و همه رو داره عقب نگه میداره و چطور بهش بفهمونم که  ماشین خریدن هاش . ضبط خریدنش . ویلا خریدنش تو شمال . دیدش رو آدم ها . رو مرجان . رو جلیلی . رو مهناز . رو سارا و رو آدم ها مثل مجید سطحی و اشتباه هست و با وجود یه همچین همسری چطور می تونم موفق باشم و هنوز یاد بانک مسکن دختر می افتم حالم بد میشود  و صبح داشتم به این فکر می کردم که اگر من تو کارگاه نبودم کارگاه پامب شده بود و همه هم خواستشون این بود و به ظاهر میخواستن که در کارگاه بسته نشه و چقدر همسر احمق بود که برای نگه داستن جلیلی جنگید با دوبی و وقتی که خودش رفت چاره ای نداشت تا قبول کنه و وقتی که باز اومد همه چی یادشون رفت و این مردا عجب موجودات سطحی هستند و چقدر ناتوانند و یا همسر من و اکثر مردا . و نمی دونم چه مطلبی بود که می خواستم به همسر بگم که نتونستم و دلم میخواست که اینجا بنویسم . و یاد مادرم افتادم و اینکه نمی رم بهش سر بزنم . یاد این که تو مراسم ختم هیچ کدوم از عروسا نبودند و یک دخترش هم نبود و دوتا جاری های من هم نیومدند و لابد مد هست که این آدم ها تو مراسم نباشن و طبق معمول من از چیزی خبر ندارم . کاش یادم بیاد که چی میخواستم بنویسم . 

دیروز صبح همسر پسر را برد قلمچی و بعد تا ظهر خوابید و پسر را از قلمچی آورد و پسر خوابید رفت کلاس شیمی و ما رفتیم دنبال مادر جاری بزرگه و بعد دنبال مادر شوهر و رفتیم مراسم ختم و برادر شوهر میخواست بره خونه خاله بزرگه و ما نرفتیم بعد همسر با مجلس رفته حرف زده که چرا این حرف ها رو در مجلس زده و نمی دونم همسر چی پیش خودش فکر کرده که به خودش اجازه داده که تو مجلس ختم اعتراض کنه و چقدر بک آدم می تونه سطحی باشه و بعد الان یادم افتاد 

این که از خونه مادر شوهر پاشدیم دلیلش برادر شوهر بوده و اگه خونه خریدیم دلیلش ابن بوده که اول برادرشوهر خرید و اگه ماشین خریدیم اول برادرشوهر ماشین پسرعمه را خرید و اول جاری بچه اش را غیرانتفاعی فرستاد . اول جاری گواهی نامه گرفت . اول جاری اومد نزدیک مدرسه بچه اش و اول جاری موبایل خرید و اول جاری مکه رفت و اول جاری رفت تهران و اول برادرشوهر محل کار را تغییر داد و همسر برای تمام این کارها مخالفت کرد و مقاومت نشون داد و یادم نمیره که همیر چطور یک شبه تصمیم گرفت بره تهران و چطور حقوق کارگر ها رو بهانه قرار داد و نقش من چیست و چرا نگرانم که ما پیشرو نیستیم و اولین ها رو باید بقیه انجام بدن و چرا بقیه پیشرو هستن . مثلا سارا مامان دوست دختر . برای تولد گرفتن . برای خونه خریدن . مثلا پروانه  برای محل خریدن ظروف و دعوت کردن معلم به خانه و المپیاد ریاضی و هزار تا مسائل دیگه . و چقدر احساس کمبود دارم و چقدر از جایگاهی که الان دارم ناراضی هستم . 

دیروز همسر نان خرید برای مادرش و مادر جاری و خودمون و من اومدم لازانیا درست کردم و همسر به دختر دیکته گفت و نه سوال ریاضی و شش سوال فارسی برای دختر نوشت و دختر حل کرد و باید چک کنم و همسر کشوها را مرتب کرد و وسایل مرا داخل کمد گذاشت و با پسر هم کلی صحبت کرد و الان باید ماشین ظرفشویی را سر جایش بگذارم و زمین کنار گاز را با رخشا تمیز کردم و ظرف های شسته شده را جابجا کنم و صبحانه آماده کنم و کیف دختر را بچینم و تغذیه بذارم و ناراحتم بابت سالاد الویه زیادی که درست کردم و میوهای زیادی که تو یخچال هست و نگرانم بابت اینهمه دست تنهایی و دوری از آدم ها


دادن قبض موبایلم

کارنامه قلمچی

روپوش ها را اتو برنم 

حمام دختر و چیدن کیف 

نوشتن سه تا دیکته و دو تا سوال فارسی و سه تا سوال ریاضی 

ساعت سه مراسم ختم داریم 

تحلیل ماهیچه اذیتم می کنه 

لق شدن دندانهایم اذیتم می کنهد

فنگشویی خونه اذیتم می کنه 

تخت و کمد خونه اذیتم می کنه 

رفتار سارا و اخلاق سارا و بد ذاتی سارا اذیتم می کنهر

سادگی و عدم رفتار درست همسر اذیتم می کنه 

حرف گوش نکردن های پسر اذیتم می کنه 

باز خدا رو شکر پسر از پدرش حساب می بره 

کتاب نخوندن . مهارت نداشتن ها و ندانستن ها و سارا مامان دوست دختر و آدم های حیله گر اذیتم می کنه 

و اون سلام نمیده و نه من و من مشکل ندارم و من هم هرگز جلو نمیرم و چه شلوغ کاری می کنه و چه سر و صدا راه می اندازه و خودش هر کاری دلش خواست انجام بده و بقیه جرات نداشته باشن که صداشون در بیاد و ما باید خودمون یاد بگیرم و مجید هم هر طور که دلش بخواد رفتار کنه و کاش بازیچه دست آدم ها نشیم و چرا هر وقت از خواب پامیشم انقدر مغزم انرژی دارم برای هجوم افکار پلید و منفی و چطور ذهنم رو کنترل کنم  و ناهار چه کنم و چرا تو اعلامیه هیچ اسمی نوشته نشده و نه فامیلی اکرم و نه فامیلی شوهرش و نه فامیلی دو تا خاله ها و این دکتر چطور می تونه انقدر عوضی و مریض باشه مثل این همه آدم مریض تو فامیل و دور و برمون و چرا ناراحتم و دلم نقاشی کشیدن میخواد 


تو کلاس شیمی پسر که دختر و پسر مختلط هست یکی از دخترها برای پنجشنبه دعوت کرده همه رو برای تولدش . پسر کلی خوشحال هست . و جدیدا مرتب جلو آیینه هست و قد و بالا ی خودش رو برانداز می کنه . و خیلی خوشتیپ به نظر خودش هست .  باید امروز بره کادو بخره برای تولد . و نمی دونم که چی خوبه که بخره . کتاب. لوازم تحریر . لوازم آرایش . عروسک . نمی دونم . و همسر گفت که کلاس زیست و کلاس ریاضی رو هماهنگ کنم و بفرستم براش و مهرنوش هم نمیاد چون بیمارستان بوده و بچه سقط کرده و وای که حامله بوده و می اومده خونه من و مادرشوهر کار می کرده . بیچاره دلم سوخت . و این اواخر مرتب می رفتم می رسوندمش .و دیروز روز بدی بود هر چند که یه جاهایی هم خوب بود و دختر باز کلاس باله نرفت 

جدیدا کارهای سارا خیلی روی اعصابم هست و کلی ذهنم رو درگیر کرده و نمی دونم باید چه بکنم و برادر بزرگ هم چه پیام زیبایی داده تو گروه و نشون می ده که چقدر وارد هست به مکرها و حیله ها و  تشکر کرده از پیام های تبریکی که براش دادن و خوب عمل می کنه ولی نگرانم که یه جاهایی درست عمل نکنه و مهناز می گفت که اعتماد نکن به برادر و واقعا نمی دونم که کار درست چه هست ؟

توی سیزده بدر اگه من مادر شوهر را نمی گفتم و اگه برای یک ساعت و یک ساعت و نیم دور نبودم اون جو صمیمیت بوجود نمی اومد همان طور که با جاری هم نباید صمیمی بشم در ظاهر . تا راحت باشه. با این طرف هم باید با ت رفتار کنم تا باعث صمیمیت اطرافیا ن بشم و هنوز رفتار فریبا که پاشد رفت روی اعصابم هست و رفتار های دختراش که نیومدن عکس بگیرن و بعد برادر کوچک همه جمع کرد که عکس بگیرن .

دیروز خواهر زنگ زد که چرا تو جمع گفتی گوسفند و تو سه شنبه با من بودی و همه فکرمی کنند که تو از من خط گرفتی و من به تو اعتماد کردم که اس ام اس ها  رو نشون دادم و ویوس ها رو هم گوش نکردم و احتمالا نگران مهمانی دخترش هست که چطور برگزار شود و باید بپرسم که کیا رو دعوت کرده و چی  می خواد درست کنه و برای جمعه پسر آزمون داره و برای فردا آزمون مبتکران داره و و چطور می خواد که تولد بره و ساعت چند هست تولد ؟ و من ودختر برای تولد چه بپوشیم و نمی دانم ؟ و دختر چه بپوشه و الان فهمیدم .

دیروز مامان حانیه زنگ زد و سال نو رو تبریک گفت و گفت که دخترش تمرین حل نکرده بود و آمادگی نداشت و نمیاد چرتکه و من چقدر خوشحال شدم که دختر را یک ساعت زودتر از مدرسه برداشتم و با روش فلای لیدی تمرین ها  رو حل کرد و با آمادگی رفت سر کلاس و انقدر هم تعریف گرفت و اگه روش فلای لیدی رو نمی دونستم احتمالا مثل حانیه هم دیگه چرتکه نمی اومد . و نگران پیانو ی پسر هستم که نمی خواد به خاطر کنکورش بره و من اعتقاد دارم حتی اگه تمرین هم نکنه رفتنش بهتر هست و عرشیا چرا نمی ره پیانو و چطور اول شد تو مدرسه و پسر دوم شد . 

مامان نازنین زهرا برام پیام داده و یادم رفته که جوابش رو بدهم و حواسم باشه که براش پیام بدم 

و باید از مامان باران بپرسم که رفتند خانه بازی ملاصدرا یا نه ؟ 

رفتارهای اون یکی سارا هم نگرانم می کنه و یه سارا دیگه هم داریم و چقدر سارا داریم 

سارا مامان دوست دختر می گه که صبح فقط کارهای خونه را انجام میده و شب ها توی اینترنت میره . و الان من ناهار ندارم و می خوام که شنیدسل درست کنم و داره دیر هم میشه 

مامان النا هم تو گروه پیام داده نمیدونستم عکس گرفتن از تکالیف بچه ها انقدر سخت هست . 

شماره مریم رو هم سیو کنم از توی گروه  


امروز چهارشنبه بیست و یک فروردین هست و سر کار کردن سارا تنها کسی که می گفت حق با تو هست برادر بزرگ بود و یادم نمیره چطور خواهر ها تحت تاثیر بودن و بلایی که سر برادر اومد باید می اومد تا بفهمه که با کیا طرف هست و مشکل ما اونجاست که هر کی هر کاری دلش خواست می کنه و بعدش دوتا قربون صدقه که میگه ما یادمون میره تمام بدی ها را .  و من میخواستم تولد فاطمه رو تبریک بگم و مجبور شدم چند تا جواب هم بدم . و متاسفم که طرز فکرت این هست  و خوب شد که اسم گیم نت را به اسم برادر گرفته شده . و گفت که تا صبح گریه کرده . و ضمیر ناخودآگاه راه را نشانم بده 

 


خواهر زنگ زد  و گفت چرا تو گروه حرف زدی و گویا اون یکی خواهر ناراحت  میشه و براش توضیح دادم که اول اون شروع کرد که گفت نمیام و معصومه گفت که به مادرم گفته میاد و جریان شماره حساب چی بود و جریان انار تیم و خواهر خودش نرفته خونه محمد رضا بعد از من گله گی کرد و فقط من نباید حرف بزنم و از این به بعد هر کی به من حرف بزنه درست مثل خودش رفتار می کنم و البته پشت کسی حرف زدن باعث میشه که بقیه بک اتحادی بین خودشون اتفاق بیوفته و این خوب است و سر دیکته گفتن به دختر دستش رو چنگ زدم و الان عذاب وجدان دارم و الان به دست آرایشگر فکر می کنم به شمع و به حرف معصومه و خود خواهر اول شروع کرد و تو گروه گفت و اعتراض داشت که چون تو با من بودی میگن که اینا باهم توطئه کردن و تو من را بد کردی و مگه پیش فاطی رفتیم ما باهم نبودیم ؟ واقعا خریت آدم ها ناراحتم می کنه و خواهر قصد داره که سمیرا را بده کنه و احمق تر از خواهر هم وجود نداره و این چه حرفی بود که زده به من و می گفت که همه از ما دوری می کنن و خب بکنن و چه ربطی داره و جوابی که مهدیه داد و بعدش سمیرا داد نشون میده که آدم های قابل بازیچه شدنی هستند و هنوز نمی دونم معصومه چطور فکر می کنه و نظرش چیه و نگرانم . نگرانم بابت این که زمین مادری رو گرفته و خواهر هم میگه اون برای برادر هست و برادر بزرگ بهتر از هر کسی می داند که کی مقصر هست و خواهر بزرگ واقعا که احمق هست و کارهاش و رفتارهاش ناراحتم می کنه و بچه بازی هاش بی نهایت هست و توی جلسه به خانم جلسه ای می گفت که میخواهد برقصد و نگران همسر هستم و چطور یک شبه تصمیم گرفت که برود تهران و خانم زیست چه شد و 

 


پسر رفت آرایشگاه باید اسفند دود کنم و شمع روشن کنم و سوم شعبان رفتیم مولودی عروس عذرا و خواهر زنگ زد که بریم . و به همسر زنگ زدم که خرید انجام بدهد و متن های سارا را دیدم که برای خواهر فرستاده بود پیام دادم تو گروه و وقتم داره هدر می رود . و باید به تکالیف بچه ها برسم و لباس ها را صبح شستم و به همسر زنگ زدم و حمام رفتم و موهام رو بابلیس زدم و آرایش کردم و کوروش رفتیم خرید انجام دادیم . و فردا نمی دونم مهرنوش میاید یا نه ؟ و سمیرا سیب خورد کن داده با سیر له کن سوغات آورده از کیش . و سرم درد می کنه . الان خواستم به آیدا پیام بدهم ولی پاک کردم و دعوت شدیم برای شب خونه آیدا و پنج شنبه دعوت هستیم تولد تیدا و پیام بدهم که میایم و کاش فردا مهرنوش بیاد و پدر بزرگ ایلیا هم فوت شد براثر سرطان لوزالمعده و انقدر سرطان پیشرفت کرده بود که وقتی باز کرده دکتر کاری از دستش بر نیومده و بسته و نخواسته که عمل کنه . و نگرانم برای معصومه هم این مشکلات بوجود بیاد و باید چه بکنم . ؟

امروز خواندنم ترک نشود و به چرتکه دختر هم برسم قبل از آمدن همسر و کلی کار برای انجام دادن دارم 


مینا زنگ زد و از پسر درباره کلاس موسیقی پرسید و میخواد که آموزشگاه زرنگار ببرد دخترش را و صحبت شد درباره دکتر ، شوهر اکرم و مراسم ختم و من پسر را کلاس پیانو بردم و این جلسه آخر پیانو بود و امشب باید تصمیم بگیریم بابت رفتن و یا نرفتن کلاس پیانو و نظر من این است که پسر برود و این به نفعش است و نمی دانم واقعا کار درست چیست و کلاس رباتیک هم قطع شد . ونه نقاشی میره و نه خط و بعدها هم نمی تونه ادامه بده و نظر من رو رفتنه برای اینکه از نظر معنوی کمک می کنه یعنی غیر مستقیم و سایت medium  را مثال بزنم که از سایت artprojectsforkids.org  پیدا کردم و بنابراین هنر غیر مستقیم ما را به سمت هدفمان سوق میده و کلاس زبان پسر هم منحل شد . و راه حل و روش گفتن به همسر را به من نشان بده و برای شام قورمه سبزی گذاشتم و ناهار بچه ها کباب دیگی خوردند و عصر پسر سبزی پلو با کباب دیگی خورد و پسر که سر کلاس بود من تو ماشین منتظرش ماندم و دیر شد برای رسیدن به سر کلاس چرتکه و پسر رفت به دیدن پسر دایی اش و نرفت خانه و چون من با دختر به روش فلای لیدی تکالیفش رو کار کردم معلمش گفت باهوشه و قبلا هم کتاب B را اشتباه کار کرده بودم و زمینه داشته . الان خونه هستم و دلم نوشتن میخواهد . 


با خانم معلم دختر حدود نیم ساعت چهل دقیقه صحبت کردم و معلم بهداشت هم بود و از سیما رهبر گفت و پسرش که پشت کوهی بود و پزشکی قبول شد و این که کل نود روز تابستان را هر روز یک کتاب داستان خوانده بود و روانخوانی اش عالی شده بود و من باید برم کتاب داستان های آخر کتاب اول را بخرم وفکر کنم اینترنتی بخرم بهتره و درباره بورسیه حرف شد و از دختر خیلی راضی بود چون من از طریق Khan Academy با دختر ریاضی کلاس اول 1st gradeرا کار کردم و چقدر حرفه ای این نرم افزار ریاضی را به بچه درس می دهد و اینطور می شود بچه هایی که از این امکانات استفاده نمی کنن با داشتن استعداد زیاد عقب مانده میشونند و برچسب درس نخوان بهشون زده می شود و تقریبا می تونم بگم که مشکل سیستم آموزشی ماست و مشکل طریقه آموزش دادن هست و یوسی مث دختر را هم به روش فلای لیدی انجام دادیم و پنج دقیقه پنج دقیقه هر تمرین را انجام دادیم و بسیار مفید بود چون درست هست که تکالیف تمام نشد ولی فهمیدیم که کجاها دختر ضعف داره و کجا ها نقاط قوتش هست و خوشحالم که اینطوری تمرین می کنیم و به قول فلای لیدی روش اورژانسی و کمیود وقت فرق داره با زمان های عادی

کلاس زبان دختر را ثبت نام کردم و روزهای زوج انداختم به اصرار دختر ولی همه جوره فکر می کنم باید روز های فرد بره و حالا فردا آزمایش روز فرد بره تا من تصمیم بگیرم شنبه بره یا نه ؟

ثبت نام طرح ترافیک را انجام بدم 

همسر زنگ زد که چرا عصبانی بودی برای تمرین پیانو پسر و صدات تو جلسه پخش شده و صدای گوشی بلند بوده و جواب من 


باید برم پیش معلم دختر و پسر را هم ول کردیم و نمیرم مدرسه سر بزنم و طرز درس خوندن پسر هم افتضاح هست و واقعا نمی دونم باید چه کنم و چه روشی را پیش بگیرم و همسر تو واتس آپ پیام داده و باید چه جوابی بهش بدم که بگم گند زدی به تمام زندگی و من مدام باید مدام فکر کنم که چه رفتاری با شما داشته باشم ثبت نام کلاس زبان هست و امروز یوسی مس هم داره و توی سایت هم بروم و صبح باز گرفتم خوابیدم تا سر حال باشم وقتی بچه ها خونه هستند و واقعا نمی دانم کارم درست هست یا نه ؟ و چه باید بکنم ؟ 

برای کمک به کنکور پسر باید بودجه بندی را نگاه کنم و برنامه پسر را و این کارها رو انجام نمی دهم 


کلاس باله دختر را نبردم و دیگه هم نمی برم و نمی دانم که کارم درست هست یا نه ؟ دیروز دختر خوابید و بعد به همه تکالیفش رسید و خونه مادر شوهر رفتیم و شهلا گفت که چقدر خوب شدی و جدیدا خودم هم می فهمم که خوب شده ام و صبح که پاشدم خواب دیدم که عقرب را زدم له کردم و کشتم و این نشانه خوبی هست و دیروز برادر بزرگ زنگ زد که چطور میشه پدرشوهر را برد محل کار و همسر همه جوره از زیر کار در می رفت و درنهایت خودشان به نتیجه خوبی رسیدند و دیشب همسایه زنگ زد که برویم خانه مدیر ساختمان و خانه مدیر ساختمان رفتیم و جدیدا برادر شوهر وسطی با برادرشوهر بزرگه کارهایش را هماهنگ می کند و چرا همیر نمی فهمد که باید اخلاقش را تغییر دهد و تو دوبی هم نگهش نمی دارند بیشتر از یک هفته و ایتاللیا رفتنش هم دون پاشیدن هست و چرا متوجه نیست که اخلاقش را باید عوض کند و نیازی نداشت بره و به مجلس ختم گیر بدهد و با هادی هم به مشکل برخوردند و چرا نمی فهمه که به شدت بازیچه دست هست و امروز بهش میگم کارها و میگه چرا عکس نفرستادی و مدام دنبال کار شکنی هست و چقدر کارهایش حال بهم زن هست و قشنگ معلوم هست که دوست نداره من برم محل کار و اگه برادرشوهر و جاری وسطی نبودند که معلوم نیست زندگی ما سر از کجا در می آورد و اگر در حال درجا زدن هستیم فقط به این خاطر هست که برادرشوهر دیگه به همیر کاری نداره .


صبح کله پاچه خونه شریک بودیم .و سگشون بیست و پنج روز نبودن رفته بود پانسیون و تربیت شده بود و اولش من جیغ زدم یهو اومد و بعد خیلی آروم شده بود و سر میز ناهاخوری خیلی حرف زدیم از همه جا و بعد بنجی یهو شروع کرد پارس کردن به سمت دختر و معلوم شد وقتی دختر صندلیش را عوض کرد و رفت پیش همسر بنجی حسودی کرده و پارس می کنه که دختر طرف همسر نره و من اول باور نکردم و همسر گفت بیا بغلم و خواستم ادا دربیارم و دویدم طرفش و بنحی چنان به طرفم حمله کرد و پارس کرد که جرات نکردم یک قدم نزدیک تر برم  و ظهر خونه مادر شوهر رفتم و بعد از شستن ظرف رفتم پیش دختر و تکالیفس را کار کردم و خوابم گرفت خوابیدم و بیدار شدم مهمان ها رفته بودند و مادرشوهر گفت کاش جاری بزرگه رو گفته بودم .همسر که رفت و من هم که خوابیدم و چقدر حرفش اعصابم را بهم ریخت و این حرف خودش نبود . و بعد از رفتن مهمان ها کلی نشستیم و حرف زدیم و بعد رفتیم خونه آیدا و از مهمانی دیشب پسر حرف شد و کادو باز کردن و رقصیدن سی ثانیه با سودا و حرف های صبا و امضای دفتر خاطرات سودا و دستخط پسر و گرفتن لباس ها و این که چقدر به پسر خوش گذشته . و بعد من حرف خانم جلبلی را پیش کشیدم و هنوز طرز فکر همسر سطحی و احمقانه هست و بیشتر اصرار نکردم و در حال حاضر که اون موفق هست و چاره ای ندارم به جز تحمل و همسر میگه ازش تو زمینه ای که تخصص داره کمک میگیرم و نمی دونه که چقدر آدم بی عرضه ای هست و تمام افکارش رو داره پیاده می کنه و مثل مرجان می مونه و فقط ظاهر داره و از این که حرفای من رو نمی پذیره ناراحتم . و همسر هم مثل تمام مردای دیگه تحت تاثیر هست و خودش خبر نداره که وجود یک همچین خانمی باعث نابودی کارگاه میشه و بقیه میتونن تشخیص بدن که ایشون چه موجودی هست به غیر از خودشون .


امروز صبح که بیدار شدم لباس ها رو تا کردم و آشپزخانه رو مرتب کردم و لباس های تولد را انتخاب کردم و همسر امروز دیر رفت و همکارش اومد دنبالش و زنگ زدم با مبتکران هماهنگ کردم برای دادن آزمون پسر و پسر را بردم کلاس فیزیک و کت پسر را بردم دادم خشکشویی و به همسر گفتم که چکارها میخوام بکنم اومدم خانه

پسر زنگ زد که کلاس را بیشتر کرده و برای پسر سالاد الویه ببرم و بره آزمون مبتکران بده و کادوی تولد نمی دونم چکار می کنه و بریم از گوهردشت بخریم از چارقد. حمام برم و دختر تمرین چرتکه انجام بده و پلی کپی حل کنه و دیکته بنویسه و روانخوانی انجام بده هم درس ح و هم روانخوانی دیکته و آزمون میان ترم چرتکه و از شنبه باید زبان هم بره.

حمام برم و آرایش و طلا هم بندازم و زنگ بزنم به همسر و لباس ها رو پهن کنم و ناهار بخوریم و با مریم هماهنگ کنم که برم دنبالش

و مطالعه داشته باشم . و نمی دونم باید چه کنم و نگرانم بد جور


قبل از رفتنم توی تلگرام کامپیوتر رفتم و عکس پلی کپی را گرفتم و فرستادم و اول نگرانم بودم تو گروه بفرستم ولی بعد جرات کردم و فرستادم و نگران امضایی بودم که کرده بودم و نگران این که چه فکری کرده میشه ولی بعد فرستادم و مهم نیست چه اتفاقی می افته و دختر رو هم سر صف معرفی کردند و چرتکه هم تمرین اساسی کار کردم و در خانه پدر مهناز بود و هر وقت مهناز رو می بینم بیشتر و بیشتر به کمبودهام فکر می کنم و نگران میشم و همسر هم اسنپ گرفت و اومد و دیشب کلی گله گزاری کردم از همسر به خاطر کارهایش


یک آدم چقدر می تونه احمق باشه که دیگران پول کرایه خونه میدن و پول کلاس های هنری وطراحی و موسیقی و‌پول رژیم و پول بلیط هرماهه از دوبی به تهران و ازتهران به دوبی بعد همسر احمق من وقتی می بینه سرگرم ابنترنت و یا آموزش خودم هستم انقدر اعتماد به نفسش کم هست که چشم پیشرفت و سرگرمی من رو نداره واقعا حالم بهم میخوره از رفتارهاش و کارهاش و یک انسان چقدر می تونه سطحی باشه و انقدر آرامش من رو ازم بگیره و متاسفم برای خودم با وجود همسر و بعد دنبال نیرو در کارگاهش هست و دنبال دستگاه های مختلف. واقعا کارهاش اعصاب خورد کن هست و ننی دونم چه باید بگویم . 


کامپیوتر خونه نمی تونه پیام های تبلت رو نشون بده و پیام داد که فایل های تبلت رو تشخیص نمی ده و باید سرچ کنم ببینم چکار کنم این پیام رو نده و ویدیو های تبلت را بریزم روی کامپیوتر 

 

نصب Pocket  روی تبلت 

ناهار 

خرید کادوی تولد برای جشن تولدی که پسر می خواد بره 

با پسر هماهنگ کنم که کلاس فیزیکش رو کی میره و بعدش بره برای آزمون مبتکران 

پیام به معصومه بدم در جواب پیامش

پیام همسر رو جواب بدم 

زنگ به آیدا بزنم 

پیام مامان نازنین زهرا رو جواب بدم 

تو گروه کلاس نقاشی پیام بدم . 

سایت شهرداری برم برای خرید طرح ترافیک . حساب و کتاب پولی های عیدی و تخلیه اینترنت پارس انلاین . بودجه بندی قلم چی را همچنان نگاه نمی کنم . دفتر برنامه ریزی را همچنان نگاه نمی کنم . خواندن هر روز مطلب را همچنان انجام نمیدم و یادم می ره . کارهای مهم را انجام بدم و متمرکز باشم 

تا بعدالظهر همسر زمان داد به پسر تا نت های آهنگ های قبلی را بنویسه و تحویل بده

فرحناز که بود از همه چیز خبردار می شدم  از کلاس خط از رباتیک از کلاس خصوصی زبان . از نمایشگاه . از کلاس های مدیریت و از هنه چیز ولی الان چی . نگرانم بابت عقب ماندن هایم 

دیروز همسر چند تا ظرف در دار خریده و خرید شیر و ماست و تنقلات رو هم انجام داده


تو کلاس شیمی پسر که دختر و پسر مختلط هست یکی از دخترها برای پنجشنبه دعوت کرده همه رو برای تولدش . پسر کلی خوشحال هست . و جدیدا مرتب جلو آیینه هست و قد و بالا ی خودش رو برانداز می کنه . و خیلی خوشتیپ به نظر خودش هست .  باید امروز بره کادو بخره برای تولد . و نمی دونم که چی خوبه که بخره . کتاب. لوازم تحریر . لوازم آرایش . عروسک . نمی دونم . و همسر گفت که کلاس زیست و کلاس ریاضی رو هماهنگ کنم و بفرستم براش و مهرنوش هم نمیاد چون بیمارستان بوده و بچه سقط کرده و وای که حامله بوده و می اومده خونه من و مادرشوهر کار می کرده . بیچاره دلم سوخت . و این اواخر مرتب می رفتم می رسوندمش .و دیروز روز بدی بود هر چند که یه جاهایی هم خوب بود و دختر باز کلاس باله نرفت 

 

جدیدا کارهای سارا خیلی روی اعصابم هست و کلی ذهنم رو درگیر کرده و نمی دونم باید چه بکنم و برادر بزرگ هم چه پیام زیبایی داده تو گروه و نشون می ده که چقدر وارد هست به مکرها و حیله ها و  تشکر کرده از پیام های تبریکی که براش دادن و خوب عمل می کنه ولی نگرانم که یه جاهایی درست عمل نکنه و مهناز می گفت که اعتماد نکن به برادر و واقعا نمی دونم که کار درست چه هست ؟

توی سیزده بدر اگه من مادر شوهر را نمی گفتم و اگه برای یک ساعت و یک ساعت و نیم دور نبودم اون جو صمیمیت بوجود نمی اومد همان طور که با جاری هم نباید صمیمی بشم در ظاهر . تا راحت باشه. با این طرف هم باید با ت رفتار کنم تا باعث صمیمیت اطرافیا ن بشم و هنوز رفتار فریبا که پاشد رفت روی اعصابم هست و رفتار های دختراش که نیومدن عکس بگیرن و بعد برادر کوچک همه جمع کرد که عکس بگیرن .

دیروز خواهر زنگ زد که چرا تو جمع گفتی گوسفند و تو سه شنبه با من بودی و همه فکرمی کنند که تو از من خط گرفتی و من به تو اعتماد کردم که اس ام اس ها  رو نشون دادم و ویوس ها رو هم گوش نکردم و احتمالا نگران مهمانی دخترش هست که چطور برگزار شود و باید بپرسم که کیا رو دعوت کرده و چی  می خواد درست کنه و برای جمعه پسر آزمون داره و برای فردا آزمون مبتکران داره و و چطور می خواد که تولد بره و ساعت چند هست تولد ؟ و من ودختر برای تولد چه بپوشیم و نمی دانم ؟ و دختر چه بپوشه و الان فهمیدم .

دیروز مامان حانیه زنگ زد و سال نو رو تبریک گفت و گفت که دخترش تمرین حل نکرده بود و آمادگی نداشت و نمیاد چرتکه و من چقدر خوشحال شدم که دختر را یک ساعت زودتر از مدرسه برداشتم و با روش فلای لیدی تمرین ها  رو حل کرد و با آمادگی رفت سر کلاس و انقدر هم تعریف گرفت و اگه روش فلای لیدی رو نمی دونستم احتمالا مثل حانیه هم دیگه چرتکه نمی اومد . و نگران پیانو ی پسر هستم که نمی خواد به خاطر کنکورش بره و من اعتقاد دارم حتی اگه تمرین هم نکنه رفتنش بهتر هست و عرشیا چرا نمی ره پیانو و چطور اول شد تو مدرسه و پسر دوم شد . 

مامان نازنین زهرا برام پیام داده و یادم رفته که جوابش رو بدهم و حواسم باشه که براش پیام بدم 

و باید از مامان باران بپرسم که رفتند خانه بازی ملاصدرا یا نه ؟ 

رفتارهای اون یکی سارا هم نگرانم می کنه و یه سارا دیگه هم داریم و چقدر سارا داریم 

سارا مامان دوست دختر می گه که صبح فقط کارهای خونه را انجام میده و شب ها توی اینترنت میره . و الان من ناهار ندارم و می خوام که شنیدسل درست کنم و داره دیر هم میشه 

مامان النا هم تو گروه پیام داده نمیدونستم عکس گرفتن از تکالیف بچه ها انقدر سخت هست . 

شماره مریم رو هم سیو کنم از توی گروه  

اینترنت تبلت رو یک ماهه شارژ کردم و باز همسر اعتقاد داره که اینترنت خونه نباید شارژ شه و موبایل من رو هم اعتقاد داره که نباید قبضش پرداخت شه تا کل ارتباط من قطع بشه و چقدر رفتارش بچگانه و سطحی هست و نگرانم می کنه کارهاش و این که سرنوشت یه خانواده دست یه همچین مرد سطحی هست 

توی مولودی دختر دایی مادر گفت که میام خونتون 

و مدیر ساختمان هم میخواد بیاد 

و همسایه هم میخواد بیاد

پیام یک طرفه شدن گوشیم اومد 

و باید تبلت دیگه از این به بعد همراهم باشه 

و مشاور یک کلام گفت که بچه ها در مقابل پدر و مادر گارد می گیرن همسر از خر شیطون اوم پایین برای این که دیگه نخواد برای پسر برنامه بریزه 

و مشاور مدرسه هم حرف زد که مدرسه برند هست و اون مدرسه غیر انتقاعی را کی می خواد بشناسه از خر شیطون اومد پایین و نگفت که مدرسه بد هست و چقدر من بدبختی دارم برای راضی نگه داشتن و همراه کردن همسر . خدایا کم میارم . باز فکر می کنه که تعادل زندگی بهم خورده و کفه ترازوی او سنگیننتر هست و باید من رو عذاب بده تا کفه های ترازو برابر بشن و کی رو پیدا کنم که براش توضیح بده که چقدر سطحی فکر می کنی


امروز زنگ به خواهر زدم و گفت بیا پیش بابا و صحبت کردیم درباره گروه و فرستادن مطلب من .

کمی تخته نرد یاد گرفتم . و فیلم هاش رو تو یوتیوب دیدم 

پیام های تلگرام را چند بار چک کردم . 

زنگ زدم به پیانو 

ترای کردم برای خرید طرح ترافیک و طرح زوج و فرد سامانه ثبت نامش بسته بود و موفق نشدم 

زنگ زدم به همسر و امروز همسردختر رو برده بود مدرسه و پیاده رفته بودند . و با دوستش رفت تهران . 

بابا جونی نرفته بود تهران 

دوست داشتم با معصومه می رفتم شیمی درمانی 

امروز دختر امتحان میان ترم چرتکه داره  و کلاس زبان هم داره و ناهار می خوام ماکارونی درست کنم و داره دیر میشه و 

آرایش کنم وآماده بشم 


ماشین ندارم برم کت پسررا بگیرم 

مسعودی پیام بده برای روز کلاس ریاضی پسر 

تکالیف دختر  چرتکه باید تمرین جزوه رو کامل کنه . ناهار باید برای فردا بذارم دختر زبان داره . و روانخوانی درس ض و ح . دیکته ننوشته و نگارش باید بنویسه . 

خان آکادمی کار کرد . چرتکه هم کار کرد تا خدودی ولی تمام نشد . امروز باله نبردمش و زنگ هم نزد مامان اوینا . 

از رباتیک تماس گرفتن که ترم آخر پسر هست و بیاد . 

به رضوی خبر بدهیم . 

تعویض جمشیدی با قیاسی انجام شود . 

کلاس پیانو پسر هم کنسل شد . 

خواندن عربی قران دختر. فصل های دوباره دوره شود 

مرتب کردن خانه و آشپزخانه . 

دختر فردا ورزش داره ولباس ورزشی بپوشه . 

فردا می تونم تهران برم . 

خواندنم ترک شده . 


و ناهار قلیه ماهی درست کردم و پیام تو گروه مدرسه دختر دادم و باید تلگرام رو چک کنم و پسر اومد و گرفت خوابید و پیاده رفتم دنبال دختر و ماشین نداشتم و امروز کت پسر آماده تحویل هست . و دیروز خونه را جاروبرقی کشیدم و آشپزخونه را دستمال کشیدم و یخچال رسیدگی میخواد و به برنامه بودجه بندی پسر نمی رسم و این بد هست . الان دختر بخوابه و من سردرد دارم و به نظرم بابت سردی خوردنه و دوتا خرما خوردم


برای این که لباس دختر رنگ داده همسر می خواد چه جنجال دیگه ای بر پا کنه . و همیشه دنبال بهانه می گرده برای محکوم کردن دیگران و این که خودش رو خوب جلوه بده و می دانم که این سرخوشی های همسر به خاطر این است که کسی داره ازش تعریف می کنه و داره بادش میکنه و باز خیال برش داشته است و براش گفتم که چطور تو کارگاه غذای رژیمی اون رو خورد و چطورماکارونی نخورد و چطور هی جانم جانم می کنید و جانت سلامت میگید و چطور حاج آقا گفت عزیزم گفتم قربونت بشم گفتم . ولی به غیر از این که به این متهم بشم که ادم حساسی هستم و محیط کار اینجور صمیمیت ها رو می طلبه و اصلا نباید محیط کار بیایی  نتیجه ی دیگری نداره 


هرچی بیشتر نوشته های وبلاگ را می خوندم بیشتر به این نتیجه می رسم که تنها عامل عقب ماندگی ما همسر است و تنها دلیل شکست ها، تصمیم ها و عملکرد همسر است و چطور این همه سال چشم بسته اطمینان کردم و چطور زندگی خودم و بچه هام رو نجات بدم . و دیشب دیر اومد و با دوستش جلسه داشت و ازش انتقاد کردم روی مبل خوابید و درباره تعویض مشاور حرف زدم هم پسر جبهه گرفت و هم همسر . حماقت آدم ها عذابم می دهد و تکلیف من چیست ؟ چقدر رفتارها و کارهای همسر زجر آور هست و   یاد رفتار همسر دوست افتادم که چقدر دوستانه بود چطور آدم بنا به شرایط موجود خوب میشن و چطور باید تغییر کنم .


دختر امروز کلاس زبان رفت و مکالمه باهاش کار می کنن و نگرانم بابت این که کلاس هاش روزهاش روزهای زوج هست و خودش خواست و من دلم می خواست که روزهای فرد باشه و کلی از دوستاش رو هم دیدم . و امروز با مشاور پسر قرار داشتیم و گویا می خواد بره سربازی و گفت با قیاسی بگیر و سریع باید عوض بشه و باید چه بکنم ؟ و مسعودی را چکار کنم و رضوی را چه بکنم ؟ و خدایا به دادم برس. خدایا به نظرم بیرانوند بیاد و کمک بده و چرا پسر و همسرقبول نمی کنن و نمی دونم چطور می تونم قانعشون کنم . و دختر برای تولد دعوت شده . و کادوی روز معلم رو هم بدهیم . 

تو گروه بزنم که تولد می روم و صد تومان هم می دهیم . و هیجان زده هستم هنوز بابت وبلاگی که داشتم و کارهام و برنامه ریزهام رو توش می نوشتم و واقعا نمی دونم چرا بعد از پنج سال به طور ناگهانی ننوشتم و مهمتر این که چرا یادم نمی اومد و نمیاد که می نوشتم . عجب ذهن تاریکی دارم . 

چقدر همسر اذیتم می کرده درست مثل الان و منشا تمام مشکلات بوده . و چطور من ساده بودم که مشکلات رو نمی دیدم و چقدر می تونستم کور و احمق و سطحی باشم . و چطور نوشتن باعث بوجود امدن معجزه می شه 

دندانم لق هست و وضعیت دندانهایم حسابی خراب هست و نمی دونم باید چه تدبیری را در پیش بگیرم برای دندان هایم . 

تکالیف دختر مانده باید برم تو سایت و بنویسم و چرتکه هم داره و باز دختر رو چنگ گرفتم . و باز داره غر می زنه و من اعصاب ندارم . 

 


برام حیرت انگیزه که وبلاگی داشتم به زبان انگلیسی و فارسی که از شروع عید سال نود ساخته بودمش و به کل یادم رفته بود که همچین وبلاگی دارم و حیرت آوره که بعد از نوشتن در وبلاگی که به زبان انگلیسی هست حامله شده بودم و مشکلات سارا و همسر و مشکلاتی که برام پیش اومده بود رو توش نوشتم و حیرت آوره تمام احساس هایی که الان دارم رو اون موقع هم داشتم و شگفت انگیزه که چطور نوشتم از تمام مشکلاتم و یادم نمی اید که این نوشته ها را داشتم و پنج سال هم طول کشیده و برام عجیبه این اتقاق و برام یک جور ماورایی میاد این کار . و چه رنج هایی رو تحمل کردم و چطور تونستم مدیریت کنم اون مشکلاتی رو که خودم برای حل کردنشون کوچکترین مهارتی نداشتم و فقط وبلاگ نویسی کمکم کرده که بتونم به طور معجزه آسایی مشکلاتم رو حل کنم .و به ارزش وبلاگنویسی و روزنگاری بیشتر و بیشتر پی می برم . وقتی می نویسی تمام افکاری که توی ذهنت می گذره و تمام کارهایی که در طی روز انجام دادی رو خود به خود معجزه اتقاق می افته 


ده دقیقه دیگه مونده تا کلاس تموم  شه و ساعت هفت و هفت دقیقه هست . دندانم درد می کنه و باید برم دندانپزشکی . و شب بریم خونه پدرم و پیش خواهر هام . و دندانهایم مثل یک خانم هفتاد ساله هست از بس که اذیتم کردند . دنبال دختر رفتم . و اومدم خانه و کلی برگه چاپ کردم برای مطالعه و باید برنامه ریزی داشته باشم و شام چی بذارم و خرید هم داریم . و از مبتکران زنگ زدن که پسر بره آزمون بده و نمی دونم برنامه اش رو چطور اجرا کرده . و باید چطور بگم که باید سوال حل کنه و کلاس آقای قیاسی کی باشه . و گزارش به کی بدهد . و نگاه کنم تقویم رو . و پیام از رباتیک اومده که چهارشنبه چهار اردیبهشت تعطیل هست . و دوست دارم پسر کلاس خط بره و کلاس خط خودم هم برم و نمی دونم پیش کدوم استاد برم بهتره . و چرا بودجه بندی پسر را نمی بینم و مامان عرشیا دکتر هست و صبح تا ظهر دارو خانه هست و چطور به عرشیا کمک مید ه و خانم مهندس هم این کلاس و اون کلاس هست و چطور می تونه به شیدا کمک بده و من چه مهارتی رو ندارم ؟ و به همسر بگم که برگه آ چهار بخره . 

برنامه دختر چه هست نوشتن از حرف ط و روانخوانی دیکته و چرتکه و منتال کار کنه دختر . حفظ سوره نصر . هشت تا هشت تا بنویسه و سه تا سوال . 

عکس از تکالیف دختر گرفتم و برای مامان سلوا فرستادم . باید بیشتر دهنده باشیم تا گیرنده و خوشبختی یعنی مفید بودن نه خوشبخت بودن 


توسایت مدرسه دختررفتم و تکالیفش رو نوشتم 

تو سایت مدیوم رفتم و کلی مطالب جالب وبلاگ فروکس رو نگاه کردم وباید دانلود کنم 

توی vk  رفتم و مطلب درباره حسودی خودم به زبان فارسی سرچ کردم و مطالب جالبی بود وی کی سایت روسی هست و مطالب هاش جالبه و نتونستم این اید رو پیدا کنم و ازش سوال بپرسم 

fidibo  را روی کامپیوتر و لب تاپ نصب کردم 

خرید گیفت کارت رو نمی دونم چطور باید انجام بدم باید تو برنا مه ام بذارم تحقیق دربا ره اش را 

کتاب های فروکس رو از  scribd دانلود و چاپ کردم . 

مطلب درباره حسودی بخونم

سایت مدیوم اجازه دسترسی به مطلب هایش رو بعد از چند بار مطالعه نمی ده و باید با چه کلاه شرعی به مطالب دسترسی پیدا کنم . باید با ایمیل های متفاوت وارد شوم 


با اینترنت تبلت به کامپیوتر وصل هستم . همسرباید اینترنت رو تخلیه کنه 

کادوی آرنیکا رو بگم که بخره 

امروز مسعودی میاد . 

حمام نرفته ام و ناهار هم ندارم هنوز 

دنبال دخترباید بروم از مدرسه بیارمش

از صبح از سایت پرنت دانلود کردم و پرینت گرفتم . کتاب های فروکس رو دانلود کردم و کم ححم هاش رو پرینت گرفتم . دوتا رو تو اسلک فرستادم که تقریبا همه جا همراهم باشه .برنامه باید بریزم برای خواندن این کتاب ها . یک کتاب رو از آمازون می شد گرفت که اجازه نمی ده باید شماره کارت داشته باشم و نمی دونم چطوری میشه کارت را آنلاین خرید . سه کتاب فروکس رو دانلود کردم و دو تا هم ریختم توی کامپوتر و فرستادم برای خودم . 

امروز دبیر ریاضی میاد . 

دندانم هم درد می کنه و نگرانم کررده و دندانهایم همه لق شده  اند . 

برم تو سایت تکالیف دختر را ببینم 


چه ویژگی رو باید بدست بیارم و چه مهارتی را ندارم و چطور این آدم ها می تونن آدم ها را وادار کنن به انجام نیات و کارهای خودشون

نگرانم . می ترسم 

کادوی تولد آوین را همسر خرید و کادوی تولد آرنیکا مونده

پبار داغی که دیروز مهرنوش درست کرد حرفه ای بود و باید یاد بگیرم 

الان یاد پی اس فور پسر افتادم و فوتبال پسر و گردو و زنگ مینا به پسر و چقدر آدم های قالتاق دور و برمون هستن . و باید چه بکنم . 


این بازی شعبده بازی جالب بود و نشون داد که چقدر پسر نیاز به دیده شدن داره . و از روی موبایل همسر باید بفهمم که چه اتفاق های افتاده . و پسر رو نمی تونم همراه کنم برای کنکوری خوندن و عرشیا چطور همراه شده و من چه چیزی رو نمی دونم . خدایا کمک و عرشیا کلاس خط میره و کاش پسر هم میرفت و چرا کلاس خط خودم را نرفتم و باید از کجا شروع کنم و امروز دبیر ریاضی میاد و کارنامه مبتکران را بگیرم .  دیروز باغ گل رفته بودن و من را نگفتن و بهتر که وقت خودشون رو به تفریح میگذرونن و من چه باید بکنم و نگرانم بابت درس خوندن پسر و نگرانم بابت خودم که هیچ مطلبی درباره کنکور نمیخونم و چه باید بکنم و شیدا چه می کنه و آیا تهران برم . آیا حمام بروم . و وظیفه من چیست و چطور ت ها رو بشناسم و چقدر قدرت دارم و آیا گفتن که معصومه میخواست عروسی را بهم بزنه و آیا همین حرف را هم درباره من میرنن یا نه ؟ و باید از خواهر بپرسم . و خواهر هم عجیب با ت رفتار می کند . و برای تهران رفتن اقدام کنم . و الان دختر رابیدار کنم بقیه تکالیفش را انجام بده . و نگرانم . می ترسم . 


مهرنوش روبردم تا یه جایی رسوندم و پسر را هم سرقرار پیاده کردم و بعد خودم اومدم . آقای جمشیدی بود و منتظر شدیم تا قیاسی هم اومد و جلسه خیلی شادی برگزار شد وجمشیدی هم خیلی خوب توضیح داد خواسته های من را . مهرنوش  نون خشک ها را برد و سالاد الویه را برد و کله پاچه را برد و دو تا جعبه شکلات و یک جعبه گز . چقدر حس خوبی دارم که کارها رو انجام داد و کلی از کارهای عقب افتاده ام انجام شد . و نمی دونم زیر یخچال رو تمیز کرد یا نه و جاروبرقی ماند . و خواهر هم خیلی پیام های خوبی می دهد . هنوز هم اعتقاد دارم که مشاور بیرانوند بیاد . و کیسه برنج رو آوردم و بریزم تو ظرفش و پیاز داغ ها را سرخ کنم و جاروبرقی بکشم و طی بکشم و قالیچه رو هم پهن کنم روی بند بالکن. ماشین هم تمیز شد . و برم سراغ درس دختر . جاکفشی هم تمیز نشد . و موکت های اتاق ها رو هم دستمال نکشید. و قالیچه های اتاق ها هم ماند. خرید دارم برای خانه . آب لیمو . تخم مرغ . و غیره. 

برگه نوشتن لیست کتاب هایی که مطالعه می کنم رو هم پرینت گرفتم تا هر مطلبی رو که می خونم توش یادداشت کنم . و باید کارهای فلای لیدی رو هم پرینت بگیرم . 

 


باید زودتر راه بیوفتم و دختر آزمون داده و باز غلط زیاد داره . و دیکته و چرتکه منتال و جمله سازی و هشت تا هشت تا تا صد بنویسه و پنج سوال ریاضی از کتاب و خان آکادمی 

و مهرنوش قالیچه ها راشست و زیر پوش ها را شست و لباس تولد دختر را شست و من پیام مار را دادم تو گروه خانوادگی و  خواهر ها می فهمنن که مهناز چه رفتاری داشته و سمیرا و سارا و حالا نوبت من هست که بفهمن که با کی طرف هستن . من هم مثل خودشون بد میشم . و می فهمن سزای نیکی بدی است . ومهرنوش گردگیری کرد و یخچال را تمیز کرد و گاز و ظرفشویی و ظرف ها را سر جاش گذاشت و من برنج را از انباری آوردم و ماشین رو هم تمیز کرد . و من رفتم دختر را اوردم و پول مهرنوش را بدهم و امروز همسر ساعت نه بی سر و صدا یهو اومد خونه و من فکر می کردم که رفته تهران و می خواست ببینه ما تو خونه چه کارمی کنیم و من پای کامپیوتربودم و مهرنوش تو آشپزخونه و گفت که کامپیوتر نسوزه . و پول مهرنوش را هم ریخت برام و پسر برای مهرنوش کلی شعبده بازی کرد . و من به مهرنوش گز دادم و دو تا جعبه شکلات و غذا ها رو هم ببره . و دخترباید تنها باشه . و باید از قیاسی چه بپرسم 

 


امروز سه شنبه 27 فروردین 98 ساعت هشت و چهل و دو دقیقه و مهرنوش اینجاست و بچه یک ماه و نمیه اش رو سقط کرده البته فکرکنم که به خاطر این بوده که مشکوک بودن به حامگلی مولار وگرنه بچه اش رو نگه می داشت و قدم بچه اش خوب بوده .ناراحتم که یاد نبود مهرنوش میاد ماشین نیست و باید ماشین رو تمیز می کرد و همسر ماشین رو برده . رفتم تو اتاق ها و گشتم و دیدم که کجا ها به کار نیاز داره و پیشنهاد همسر خوب بود و معلوم هست که کلاس های مدیریتی رو گذرونده است . به مهرنوش گفتم که یخچال رو تمیز کنه و زیر یخچال  رو و جاگفشی و کشو های فایل رو و جاروبرقی و گردگیری و شیشه بالای اتاق پسر رو و شستن پادری وقالیچه  . بالکن رو دستمال بکشه . لباس ها رو تو وایتکس بریزه و لباس دختر رو لکه گیری کنه . و این دو تا قالیچه رو بشوره و موکت اتاق ها رو هم دستمال بکشه و هود رو تمیز کنه و گاز رو تمیز کنه و دستشویی رو من بریزه . و فرش ها رو دویاره دستمال بکشه و گشنه ام است و صبحانه بخورم . برام جالب بود راه حل درست شدن زیرپوش ها رو پیدا کردم . 

دیشب همسر برای دختر وسیله های شعبده بازی خرید و یادم باشه که برای اوین هم بخره . و پسر و دختر تا دو و نیم شب درگیر یاد گرفتن شعبده بازی بودن . و صبح کلی پسر برام شعبده بازی کرد.

امروز صبح ماشین رو همسر برد و دختر رو هم رسوند و برای مهرنوش اسنپ گرفتم . و تو سایت پرنتس برم برای خوانده مطالب اموزشی . 

صبح که بیدار شدم رفتم تو چت روم فلای لیدی و بعد شروع کردم به خواندن مطالبی که چاپ کردم و دختررو بیدار کردم و غلط دیکته هاش رو تصحیح کرد و صبحانه تخم مرغ خورد و موهاش رو بافتم و رفت مدرسه . 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Fred گانودرما لباس 95 , لباس 2016 محمودم شعر... Rob کتاب زمینه ی روانشناسی هیلگارد تالیف ریتا اتکینسون ترجمه محمد تقی براهنی لوله و اتصالات فروش فلزیاب فیتز جرالد | 09197977577